آقاجان بیگ شفتی، مردی خفته در غبار زمانه!


آقاجان بیگ شفتی،

مردی خفته در غبار زمانه!

بعد ازاین همه همایش هایی که در طول این سال ها بنام تالش برگزار شد و چه CDهایی که بنام این قوم تولید ـ  و کتاب هایی به همین منظور روانه ی بازار گردید و با مصاحبه هایی که جوانان با داشتن چند دوبیتی و یکی دو غزل جراید قوم تالش را در حد قد و قواره جراید دانشجویی تقلیل دادند و در آن مصاحبه ها ، وبلاگ های همدیگر را که «من هم وبلاگ دارم سری به ما بزنید»!!! بی آنکه دریابند اقوام دیگر واژه ی تالش را رصد می کنند و چها که در طول این دو دهه نوشته و گفته نشده است!

بجای اینکه صفحات جراید را از هم تفکیک کنند و طبقه بندی شده ی هر موضوع را مدیریت کنند و با هدایت و تقسیم بندی کار به اصل داشته های تالش بپردازند جراید شان را بجای مشاهیر در اختیار خوانین گذاشتند تا تالش را آنها برای مان بنویسند که تا دیروز پدرانشان ـ همانگونه که در مقاله ی آقای نادر افشاریان به خوبی دیده می شود ، آن کردند که فرزندان شان امروز می خواهند با جراید تالش بکنند . نظیر همین جریده «فکر جوان»ی که امروز با قلم فرزندان تالش بعد از چند دهه به زیبایی رونمایی شده است . از همان قدرت و نیرویی که در اختیار حاکمان محلی وقت بود  و چهره مبارزین تالش را آنگونه که بودند به تاریخ بسپارد .

شاید مقدر چنین بود تا دیگر اقوام حاشیه ی مان از این بلبشوی صفحه پر کنی که در اختیار عده ای بود ، بی آنکه به اصل موضوع و داشته هایی که وارونه جلوه گر شد از این فرصت های پیش آمده استفاده ی بهینه ببرند. همانندآلونک هایی  که  در آلیان و میان رز برجسته سازی شدند،تا بنام نهضت جنگل و مشاهیر ، آن کنند که شرحش در همین تارنما به تفصیل آمده است.

خوشبختانه ورق دارد بر می گردد و غبار فراموشی و خاموشی روبیده میشود که نمونه اش همین مشاهیر و مبارز شفتی که آقاجان بیگ نام دارد . مشاهیری که در طول این سال ها خصوصن در جراید پژوهشی رشت بارها بنام تاریخ آمدند آن نوشتند که نباید نوشته می شد و درتالش «رمان» جای قلم را به خود گرفت. شاید از ناپختگی هایمان بود و باید مشق شب می کردیم تا به اینجا برسیم . امروز جا دارد از غفلت های گذشته پند بگیریم و با مصاحبه ای از این پژوهشگر سخت کوش گیلان که آمده با جانفشانی بی نظیر خود ، چهره ی حقیقی «آقاجان بیگ شفتی» را به تاریخ معرفی نموده است، جا دارد مطبوعات تالش نیز به پاسداشت این زحمات ، پیگیر این موضوع باشند تا خستگی از تن این عزیز گیلانی مان که آمده با رونمایی از واقعیت های تالش با قلمی سلیس و با وجاهت علمی ـ یکی از اصیل ترین فرزندان قوم تالش را به نسل امروزی معرفی نموده ،  زدوده شود.

البته ما نیز در آینده در وصف «آقاجان بیگ» خواهیم گفت و نوشت و در حال حاضر به استقبال از مقاله ی «نادر افشاریان» که در شبکه ی اجتماعی قابل رؤیت است رفته و پندو پیام های خوبی را هم به همراه دارد  مجددن در اختیار اهل دل و پژوهشگران قرار می دهیم .

***

تحریف اذهان عمومی از شکل وماهیّت خیزش های اجتماعی، همواره از شگرد حکومتهای استبدادی در ایران شمرده می شده است ؛ به ویژه آن دسته از خیزش ها  که دارای گستره ی اعتراضی کمتر ومحدود  به منطقه ی جغرافیایی خاصّی بوده اند . اینگونه حرکت ها درمقاطع مختلف تاریخی ، از اعصار دور تا اواسط دوران حکومت پهلوی دوم،در شکل، ماهیّت وابعاد  متفاوتی بوقوع پیوسته است .

 فقدان رسانه های مستقل،عدم آگاهی های لازم اجتماعی، اشاعه ی اخبار شفاهی وکتبی نادرست وزنجیره ای که ایادی خانهای محلی را با والیان ولایات ودر بار شاهان اتصال می داد ، سبب می شد تا بخش قابل توجّهی از آحاد اجتماعی علی رغم منافع طبقاتی خود در سرکوب خیزشیان ، یار ویاور عوامل حکومتی باشند . گیلان از جمله مناطقی در ایران شمرده می شود که در طول اعصار و درپهنه ی جغرافیایی خود شاهد خیزش های اجتماعی بسیاری  بوده است . اغلب آنها نگاهی صرفاً محلی داشته اند ودر نوشته های تاریخی ،به ویژه کتاب های تاریخی مربوط به گیلان مشروحاً از آنها نام برده شده  ومطالب مبسوطی در باره ی آنان نوشته شده است  که تاریخ گیلان ودیلمستان اثر میرظهیرالدین مرعشی  ،تاریخ خانی اثر علی بن شمس الدین حسین لاهیجی ، تاریخ گیلان اثر ملّا عبدالفتاح فومنی و کتاب های دیگری  که مربوط به دوره ی معاصر می با شد ازآن جمله اند.

از معروفترین خیزش های سیاسی ـمذهبی که قبل از حکومت صفویه در گیلان رخ داد،خیزش زیدی مذهبان ملاطی درشرق گیلان ، ودر دوره ی صفویه شورش شیرزاد ماکلوانی درغرب گیلان ،قیام عادشاه ،حرکت مسلّحانه ی سدید شفتی ویارانش،طغیان علیخان فومنی وبسیاری دیگر، همچنین در دوره ی معاصر جنبش های گسترده تری مانند نهضت مشروطه ونهضت جنگل را میتوان نام برد که نگاه قریب به اتفّاق وقایع نگاران نسبت به اینگونه وقایع به ویژه آندسته که متّقدمتر بوده اند همواره نگاهی در باری بوده است.به طوریکه اغلب آن قیام ها را تحت نام هایی چون فتنه ،غائله ،بی عدالتی ،شورش بر علیه کشور وغیره در گزارشات خود ثبت و ضبط نموده اند .

آنان همچنین سر کردگان اینگونه خیزش ها را ،مفتّّن ،ملعون ،قطاع الطریق ودر سده ی اخیر نیز ،مورّخین وگزارشگران وابسته به دولتها ، آنان را بابی ،مرتجع ،مزدوران وابسته به اجانب وفرقه ای می نامیده اند .تحقیق ومطالعه در باب اینگونه رویدادهای تاریخی ، لازمه اش  نگاهی عمیق تر نمودن به عملکرد حاکمان محلی ومیزان سر سپردگی آنان  به حکومت مرکزی است ، تا چگونگی اداره ی ولایات ،میزان، طریق مماشات ومدارای آنان با رعایای مناطق تحت سلطه اشان بر ما معلوم شوند . از جمله اتّفاقاتی که بین سالهای ۱۳۲۰ الی تیرماه    ۱۳۲۵  در پاره ی غربی گیلان ودر محدوده ی جغرافیایی شهرستان شفت به وقوع پیوست که همسایگان شرقی ،غربی وجنوبی شفت نیز از آن متأثر شدند، ظهور وحضور چهره ای تحت نام « آقاجان بک » از منطقه ی سیاهمزگی شفت بود .

سیاهمزگی منطقه ای است درّۀ ای ودر حاشیه ی رودخانه ای به همین نام ،میان دو رشته کوهی که شرق وغرب آن رااحاطه کرده  واقع شده است  .این منطقه در مسیر راه تاریخی شفت به تارم ،نهایتاً به قزوین ونواحی مرکزی ایران واقع شده است وشامل روستاهایی بنام علیسرا ،خرّم کش ،مزگده (مزگت ده ) است . هرکام از این روستاها قدمتی به اندازه ی گیلان درارند . به ویژه  روستای نسبتاً میانکوهی مزگده که نیازمند تحقیق مفصّلی است.منطقه ی سیاهمزگی از گذشته های دور مسیر عبور کاروانهای نظامی وفرهنگی بوده که از نواحی مرکزی و تارم به شفت میآمدند ویا از این طریق به دیگر نواحی غربی گیلان می رفتند . مردم این سامان به گواهی تاریخ ، تالشانی از تبار کادوسیان می باشند .

 از جمله مهارتهای آنان،تیراندازی وجنگهای پارتیزانی در گذشته ی دور بوده است . همچنین مردم این سامان سالهایی طولانی پاسدار قلعه رودخان شفت بوده اند که در پشت کوههای غربی اش قرارگرفته است . میر خواند شفتی سپه سالار رشت در دوره ی شاه عباس صفوی،میرفرّخ شفتی از ملازمان خاص شاه عباس وسپه سالار شفت همچنین نقدعلی سیاهمزگی توپچی ومحرم اسرار میرزا کوچک خان که تا آخرین نفس دل در گرو نهضت داشت از دیار سیاهمزگی بوده اند . اغلب خانهای حاکم بر منطقه ی شفت که حدود سه قرن  بر این ناحیه فرمان راندند،همواره چریکهای خود را از میان تالشهای این منطقه برمی گزیدند که از مهارتهای خاصّی برخوردار بودند. سعید خان شفتی  حاکم شفت ۵۰۰ چریک از این ناحیه داشت که حفاظت وحراست از مرزهای محلی شفت را عهده دار بودند . نعمت الله خان شفتی حاکم دیکر  شفت، یک دسته ی ۱۰۰ نفری از تالشهای همین منطقه را در اختیار ارتش ایران در زمان ناصرالدین شاه قرار داده بود.

به قول رابینو گیلانشناس معروف فرانسوی وموءلّف کتاب مشهور ولایات دارالمرز گیلان ـ مردم شفت هزینه ی حدود ۱۱۵ نفر چریک را مپردازند که از مردمان تالش پای کوهستانهای بخش جنوبی شفت می باشند .آقاجان بک نیز زاده ی همین منطقه بوده است ، که نگارنده طی کنکاشی هرچند اندک ، سعی در بازخوانی پرونده ی این مرد خفته در غبار زمانه را نموده است . آقاجانی که  عدّه ای او را سارق و قطاع الطریق ،جمعی او را فرقه ای وگمراه  وبرخی او را عیّار دانسته اند . زنش مریم که هنوز در قید حیات است ، در گفتگویی با من ، وقتی از او پرسیدم آقاجان بک چگونه مردی بود ؟ پس از کشیدن آهی ومکثی کوتاه گفت :  او یک فرشته بود 

آقاجان بک به سال ۱۲۸۰ هجری شمسی در روستای سیاهمزگی شفت به دنیا آمد . نام وی آقاجان ونام پدرش رضابک بود . برخی از مردم منطقه ی سیاهمزگی به نقل از پدران خود اعتقاد دارند که رضابک در اوایل سالهای ۱۳۰۰ ،توسط عوامل رضاخان (بعدها رضاشاه ) در این منطقه به قتل رسیده است . او دوران کودکی ونوجوانی خودرا در همین روستا گذرانید. آقاجان بک برآمده از میان نزاع ودرگیریهای خوانین منطقه بود .وی قدی بلند ،سیه چرده وهیکلی تنومند داشت .اوهرگز تن به خواسته های خوانین منطقه نداد. سرآنجام با توطئه ی آنان و به جرم شرکت در یک نزاع  مشکوک محلی دستگیر وروانه ی زندان قصر در تهران  شد .  این مصیبت قبل از سالهای ۱۳۲۰ ودر اوج دوران جوانی ،زمانی که هنوز حس نداشتن پدر بر وجود او سنگینی می کرد دامنش را گرفته بود.

 آقاجان بک در زندان قصر مدّتها هم صحبت وهمنشین زندانیان سیاسی بود .پس از آزادی از زندان قصر دوباره به روستای سیاهمزگی بر گشت . در آنجا بود که در یافت خانو اده اش ، هنگامی که وی در بند بوده است ،مورد آزار واذیّت قرار گرفته اند  بدین جهت شخصی به نام حبیب الله را که گویا باعث ناراحتی خانواده اش شده بود ،تنبیه نمود وبه جنگل گریخت . او برای مدّتی در انظار عمومی آشکار نشد  ودرطّی آن توانسته بود خود را به دوستان هم بند خود در زندان قصر تهران ،که آنها نیز اکنون آزادشده بودند،برساند .آقاجان بک در این برهه از زندگی ،که تحت تاثیر افکار دوستان دوران زندانی قرار گرفته بود دستور داشت تا یار انی هم رای با خود در مناطق شفت ،فومن رودبار وتارم بیابد او با تلاشهای فراوان  توانست و موفّق شد جمعی را همراه خود سازد  .

آقاجان بک پس  از گزینش همسری از یکی از روستاهای اطراف چوبر شفت اورا همراه خود به سیردان تارم برد ودر آن سامان اسکان داد تا او نیز مانند همسر اوّلش مورد ایذا ء مخالفان قدرتمند خود در منطقه قرار نگیرد وی پس از توقّفی کوتاه در سیردان وروشن شدن ماهیت برها ن السطنه برای او ،طیّ پیغامی ازسوی غلا م  یحیی که در زنجان بود ،همراه با همسر خود مخفیانه به طرف زنجان حرکت کرد  وخود را به غلام یحیی معرّفی کرد  ودر یکی از اماکن مسکونی متعلق به خاندان ذو الفقاری که در تصرف ایادی آن فرقه ی خاص قرارداشت  اسکان یافتند .

همسر آقاجان بک که در قید حیات است  می گوید :در این زمان بود که شوهرم  همراه با یاران همفکرش که تحت نظر وی بودند رسماً  از عوامل فرقه ی دمکرات حوزه ی زنجان وتوابع  شمرده می شدند .او در ادامه میگوید  علت رفتن ما از سیردان به زنجان در نتیجه ی در خواستی بود که برهان السلطنه(برهانالسلطنه دراوایل نهضت جنگل در جبهه ی مخالفین وپس از قوّت گرفتن قیام جنگل از طرفداران ووابستگان تشکیلاتی آن شد.میان برهان السلطنه وخاندان درامی همیشه خصومت وجود داشت  زیراسرکرده ی درامی ها به دست برهان السلطنه کشته شده بود) مالک وحاکم آن بخش از تارم  به تبعیت از حاجی خان کلانتری ودیگر عوامل قوام السلطنه  در آن برهه از زمان در منطقه ، از آقاجان بک وا مثالهم داشت  ورسماً از آقاجان بک در خواست شده بود تا اقدام به ترور دو تن از عوامل آقاخان درامی در تارم علیا نماید .امّا او امتناع نموده بود  آقاجان بک سرآنجام از سوی فرقه ی دمکرات مستقر در زنجان ماموریت می یابد که دایره ی نفوذ فرقه را تا پای ارتفاعات جنوبی شفت گسترش دهد

 پس از مدتی کوتاه مالکین عمده ی منطقه  در یافتند که در نواحی جلگه ای شفت از سوی حزب توده وازسوی نواحی کوهستانی شفت  تحت فشار عوامل فرقه ی دمکرات هستند  و ازسوی دیگر  مصا دره ی اموال برخی از متمولین ومتملکین منطقه جهت تامین هزینه ی زندگی گروه وابسته به آقاجان بک وخانواده اش ،دردستور کار آقاجان بک قرار داشت  که بهانه ای  برای مالکین منطقه شد تا هر چه جدی تر  موجبات برقراری امنیت برای خود وعواملشان را در منطقه  فراهم نمایند . مالکین برای از میان بر داشتن او نخست ، از طریق  مسالمت آمیز با او برخورد کردند .از این روی او را در امام زاده ابراهیم به یک مهمانی دعوت نمودند.  مردان کهنسال منطقه  برای نگارنده تعریف کردند که : روزی امیر نظام شفتی از او خواست تا به امامزاده ابراهیم  آمده ودر مذاکره ای با آنان شرکت نماید.آقاجان بک نیز  در موعد مقرّر به آنجا رفت وطیّ مذاکره ای سر آنجام تن به خواسته های آنان نداد .

 اودر آن مهمانی خطاب به متولّی  بقعه نموده واز او خواسته بود که اگر نمیتوانی در برابر خانها بایستی ،با آنان همکاری نکن ،درغیر اینصورت هر آنچه را که در اینجا به پا داشته ای خواهم برد . اوگفته بود حلب امامزاده را به جای دیگر میبرم و لت (تخته های حدوداً ۲۰در۴۰ سانتیمیری بود که در نواحی پای کوهی وارتفاعات جنوب وجنوب شرقی شفت در گذشته های نه چندان دور  به جای حلب ویا ساقه ی برنج  برای پوشش سقف بامهای منازل خود استفاده می کردند) آن را میدهم پیرزن ها با آن برنج برشته کنند.

 اودر طول مدّت فعالّیت خود برای حزب دمکرات شاخه ی زنجان که تحت نظر مستقبم غلام یحیی اداره می شد ، توانسته بود عده ی قابل توجهی را ، درنواحی ماسوله ،قلعه رودخان ،شفت ورودبار همراه خودسازد از این رو برای تامین هزینه های آنان وخانواده هایشان راهی جز استفاده از منابع بومی نمی دید . آقاجان بک برای تامین نیازهای مالی تیم خود از متمولین ومتملکین منطقه تقاضای کمک می نمود او از طریق پیکهای خود به این جهت پیامهایی برای آنان می فرستاد که دربدو امر جنبه ی تقاضا داشت  و در صورت عدم تمکین به این تقاضاها ،او از طریق عوامل خود در منطقه ویا در پاره ای از موارد شخصاً اقدام به مصادره ی اموال آنان می نمود  برخی از افراد همراه او که تا همین اواخر زنده بودند به نگارنده اظهار داشتند  که آقاجان بک بر خلاف آنچه که برخی از راویان گفته اند هیچگاه اموال مصادره شده را صرف امور شخصی نمی کرد  در تایید گفته های آنان زنش نیز که هم اکنون در قید حیات است چنین اظهار داشته است .

امّا باید این نکته را نیز فراموش ننمود که همواره در اینگونه حرکتها خطا هایی نیز از سوی برخی به شکل آگاهانه ویا نا آگاهانه صورت می گیرفته که منحصر همراهان آقاجان بک نبوده است . آقاجان بک  اگرچه به دلیل فقدان دانش اجتماعی لازم از شرایط موجود کشور وحتی منطقه ، قادر به هدایت خیزشی مستقل اگر چه در گستره ای محدود نشد بلکه به همان دلیل مذکور ، در دام جریانی افتاد که سرکردگان آن نیز خود سرآنجام مغضوب رهبران خودشدند .از سوی دیگر کلیه ی جریانهای اجتماعی در این دوره ،حتی آنهایی که دارای بار ملی بودند نیز کم وبیش به بهانه هایی، منجمله تاثر از فرقه ی دمکرات درو شدند.

روزنامه ی فکرجوان که حوزه ی غربی گیلان را به جهاتی بیشتر تحت پوشش قرار میداد در یکی از شماره های خود در باره ی آقاجان بک چنین نوشت :« آقاجان بک که از زندان قصر آزاد شده با چند نفر از همدستان خود راه ماسوله به ماکلوان را قطع کرده وبه غارت اموال مردم می پردازد (فکر جوان  به سردبیری علی آزاده گیلانی سال ۱۳۲۴ شماره ی۳۶۶ ص ۲ )». همین روزنامه در شماره ی دیگر خود   به نقل ازگروهی مردم که در ارتفاعات جنوبی شفت  زندگی مکردند نوشت « گروهی از مردم کلوان ،طالقان وشفت انزجار خود از حزب توده که آقاجان بک در آن عضویت دارد را اعلام نموده اند . امضای تعدادقابل توجهی از اهالی.(فکر جوان دهم فروردین ماه سال ۱۳۲۵ شماره ی ۳۸)».

 مردم ویسرود ودورود خان شفت همانند برخی دیگر از مردم نواحی تحت حوزه ی فعالیت آقاجان بک ، طیّ استشهادیه ای از مطبوعات مرکز استان تقاضای درج اعلان انزجار خود از وابستگی به حزب توده را نمودند.( این اعلان انزجارهادر زمان افول قدرت حزب دمکرات ودر سال ۱۳۲۵ صورت میگرفت.« ماعده ای از مردم ویسرود ودورودخان شفت اعلام می داریم که به ضرب سرنیزه ی آقاجان بک به عضویت حزب توده در آمده ایم  واکنون که وی تحت تعقیب است ما انصراف خود را از حزب اعلام می داریم امضای اهالی ».(همان روزنامه  به تاریخ  بیست دوم اردی بهشت سال ۱۳۲۵ ) همین روز نامه باز به نقل ازیکی از مالکین عمده ی فومن (محمد علی دادور) چنین نوشت :« آقاجان بک دست از اعمال خود بر داشته وباتسلیم تفنگ وفشنگ هایش خواستار سکونت در قلعه رودخان شده است .»(فکر جوان  پنجم خردادماه سال ۱۳۲۵شماره ی۳۹۱ ).

 این روزنامه در روزهای بعد مطالب نقل قول شده ازدادور را تکذیب نموده وچنین مینوسد:« تسلیم شدن آقاجان بک دروغ بوده واین عمل وی فقط جهت اغفال ژاندارمهای منطقه بوده است » (فکر جوان مورخ دوازدهم خردادماه سال ۱۳۲۵ شماره ی۳۹۲ ). ایضاً همین روزنامه  به نقل از مردم لاسک وکوه بن شفت مینویسد« ما اهالی لاسک وکوه بن شفت اعلام می داریم که عامل تشویق ما به حزب توده آقاجان بک بوده ،حالا انزجار خود را از حزب مذکور اعلام میداریم امضاء بیش از ۵۰نفر از اهالی لاسک و کوه بن شفت  مشابه ی همین نامه را در همین موقع ازسال مردم چنار رودخان شفت که آقاجان بک از آن محل زن گرفته بود وهواداران فراوانی داشت نیز به روزنامه ی مذکور ارسال داشته بودند. آقاجان بک پس از مدتی زندگی پر فراز ونشیب وبه قول بسیاری ابهام آمیز ، در بخش جنوبی پاره ی غربی گیلان ، هنگامی که بنا به در خواست همسرش و برای انجام کاری از منطقه ی تارم علیا به طرف شفت می آمد، شب را در گرداب( این منطقه دشتی مقعرومحصور در تپّه هاست واز ییلاقات شفت به حساب می آید که از سوی مشرق به منطقه یرودبار واز طرف جنوب وغرب به تارم علیا واز ناحیه ی شمال  به برخی از ییلاقات وروستاهای پایکوهی شهرستان شفت محصور ومحدود می باشد . )مانده وصبح روز بعد که آماده ی حرکت به طرف شفت بود خود را از سوی طرفداران حاجی خان کلانتری ونیروهای نظامی دولتی در محاصره می بیند .

 او  وهمراهانش پس از ساعتها نبرد  با نظامیان وعومل مسلح   حاجی خان کلانتری ودیگر خوانین تارم وسیردان سرانجام پس از تلفات چندی ، که عرصه ی نبرد را بر خود تنگ میبیند قصد گریز از معرکه ی نا برابر را مینماید. او همراه با یارانش هنگام فرار  وقتی پا در رکاب اسبش گذاشته بود مورد هدف تیری کور که گویا از سوی یکی از عوامل مسلح خانهای منطقه در آنروز مه آلود رها شده بود قرار میگیرد  وبه زندگی  پر ماجرای او خاتمه میدهد این واقعه در تاریخ تیر ماه سال ۱۳۲۵ شمسی هنگامی که او بیش از ۴۵ سال نداشت روی داد.آقاجان بک وبرخی از همراهانش  که آن روز در آ ن نبرد کشته شدند در مقتلشان واقع در ییلاق گرداب شفت (این ییلاق درضلع شرقی ییلاق خونی شفت ودر ضلع غربی ییلاق تولاب بره ودر نزدیکی ییلاق شمره چال در ارتفاعات جنوب شرقی شفت واقع گردیده است ) . به خاک سپردند.

 در این راستا  بسیاری از همراهان وهمفکران اورا نیز در روستاهای تابعه ی شفت ونیز قصبه ی شفت دستگیر وروانه ی زندانهای رشت وتهران نمودند. پس از این واقعه ،چندین تن از مالکین عمده ی شفت ،فومن ، رودباروتارم طیّ نوشته ای خطاب به قوام السلطنه نخست وزیر وقت(همزمان با فعالیت فرقه ی دمکرات در زنجان تا اواخر دوران نخست وزیری وی ، حاجی خان کلانتری همراه با عده ای دیگر در گیلان دارای ستادی تحت نام ستاد مقاومت ملی بودند که با پشتیبانی آن به شناسایی وتعقیب ودستگیری نیروهای حزب توده در شهرها وحزب دموکرات در ارتفاعات جنوبی غرب گیلان می پرداختند )  اعلام داشتند که«اهالی بخش شفت (اگرچه شفت در آن زمان دهستان تابعه ی شهرستان فومن بود امّا در همه ی مکاتبات آن زمان به جای دهستان شفت از بخش شفت نام برده میشد شفت در سال ۱۳۳۹ از دهستان به بخش ارتقاء یافت ) که در اثر وجود آقاجان  سارق مسلّح ویک عده اشخاص ماجراجو وشرور درآتش نا امنی می سوختند،اینک در اثر جدیّت آقایان سرگرد دیلمی،سروان شهیدی ،سروان صارمی،انساندوست فرماندار فومن وآقای شجاع بخشدار شقت، آقاجان بک کشته ،عده ای از همدستان وی دستگیر وعده ای نیز متواری شده اند. امضاء چندتن از مالکین شفت .(روزنامه ی فکر جوان  تیرماه سال ۱۳۲۵ شمسی )» .

 پس از کشته شدن بک زاده اگر چه میان نیروهای انتظامی وهمفکران وی درگیری های پراکنده ای در برخی نقاط روستایی به ویژه در مناطق میانکوهی وپایکوهی جنوب وجنوب غربی شفت ر وی داد ولی زود خاموش شد.مردم شفت درمورد آقاجان بک وکارهایش قضاوتهای متفاوت ومتناقضی داشته اند .برخی اورا سارق وعده ای او را هوادار وپشتیبان مردم پابرهنه دانسته ومیدانند . همسر وی که ازمردم روستای لیفکوه (ازروستاهای پایکوهی حوزه ی دهستان چوبر شفت ) است  ضمن گفتگوی طولانی نگارنده با او در باره ی خودو همسرش (آقاجان بک ) چنین گفت : من درسنّ ۱۲ یا۱۳ سالگی با بک زاده ازدواج کردم. روز پس از ازدواج من با او ،نیروهای انتظامی برای دستگیری او به منزل ما هجوم آوردند.در آنروزطی یک درگیری خونین میان نیروهای دولتی ویاران آقاجان بک، عده ای از طرفین کشته وزخمی شدند. ژاندارمها پدرم را دستگیر وبا خود به زندان رشت برده وسرانجام به زندان قصر تهران منتقل نمودند. من نیز به منزل یکی از بستگانم پناه بردم

 .همسرم  چند ین روز پس از این  واقعه نزدم آمده مرا همراه خود به سیردان  نزد برهان السلطنه برد. ازآنجا  به زنجان رفتیم. در زنجان به سفارش رییس فرقه ی دموکرات زنجان غلام یحیی ،در منزل محمود خان ذوالفقاری ( ازمالکین عمده ی زنجان وتارم ) که در آن زمان توسط فرقه ی دموکرات مصادره ودرتصرّف آنان بود اسکان یافتیم .آقاجان بک هر روز همراه با عده ای از افراد فرقه ی دموکرات برای فعالیّت  به نقاط مختلف می رفت . او گاهی هفته ها در اطراف شفت به ویژه در نواحی کوهستانی شفت ،رودبار ،ماسوله وقلعه رودخان برای جذب نیرو از میان مردم محروم ونیز تامین هزینه ی نیروهای خود،پرسه میزد.

 مریم (همسر آقاجان بک ) میگوید: ما در زنجان همواره مورد احترام غلام یحیی بودیم آقاجان بک نزد او وپیشه وری از احترام ویژه ای برخورداربود .او درمورد چگونگی قتل شوهر تحت تعقیبش چنین گفت :من از زمان دستگیری پدرم تا آنزما ن که در زندان قصر تهران محبوس بود هیچگونه اطّلاعی نداشتم  واز این جهت همواره اظهار نگرانی میکردم تا اینکه فرصتی برای بک زاده پیش آمد .  به زادگاهم رفته واز طریق بستکانم خبری در باره ی پدرم بدست آورد. بی خبر از اینکه او  تحت تعقیب شدید فرماندهی نیروهای انتظامی گیلان به فرماندهی سرگرد دیلمی است (سناتور بعدی مجلس سنا در دوره ی پهلوی) .سرانجام در یکی از روز های مه آلود تیر ماه سال ۱۳۲۵ شمسی در دشت گرداب شفت پس از ساعتها نبرد ، از سوی عوامل مسلح حاجی خان کلانتری مورد اصابت گلوله قرار گرفت وهمراه با چند تن دیگر از یارا ن خود کشته شد .درهمان محل در جای بلندی که مشرف بر دیگر نقاط پایین دست شفت است مدفون گردید.

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: